دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : عشق یعنی تو ، عاشق یعنی من

نویسنده : Maheasal77 کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۱٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۷۹

خلاصه داستان :

دختری به نام نازنین که باخاطره ی تلخ ازکودکیش کم کم بزرگ میشه، به دانشگاه قدم میزاره، یه حس جدید رو تجربه میکنه حس میکنه عاشق شده ولی اتفاقاتی پیش میاد که مجبور میشه حسشو تغییر بده…


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از Maheasal77 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

پنجره روبازکردم.بااینکه بهاربوداماهوای شمال هنوزسوزداشت،تازه دوش گرفته بودم ازموهام آب میچکیدحولموبیشتربه خودم فشاردادم،سرموچرخوندم نگاهم افتادبهش اخی چه نازخوابیده بود!دوباره نگاهموبه سمت دریابرگردوندم بادبهاری به صورتم میخورد،دیروز عروسیم بودباکسی که خیلی دوستش دارم ولی بین مهمونای دیشب جای یکی خالی بود،یکی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم.دوباره ذهنم به گذشته هاپرکشید.اروزای شیرینمون خیلی زودتموم شد! بابام سرگردبودتواداره مبارزه باموادمخدربواسطه شغلش همیشه توخطربودیم ومرتب بهمون توصیه میکردتاحدممکن ازخونه خارج نشیم.بابام یعنی سرگردامید اعتمادی پسری ازیه خانواده فوق العاده پولداربودک به رغم مخالفتهای شدیدپدرومادرش ک اصرارداشتندرسم خانوادگی روبه جابیاره ومثل برادرش مدیریکی ازکارخونه های باباش بشه این شغل وانتخاب میکنه اونطورک مامانم میگ مادربزرگ وپدربزرگ خیلی سعی کردن ازاینکارمنصرفش کن ولی موفق نشدن بعدازاون بابام بازهم علی رغم میل پدرومادرش تصمیم ب ازدواج بادخترعمش(یعنی مامانم)میگیره ک بامخالفت شدیدمادرجون روبرومیشه چراک مادرم دختری بی پروابوده وبرخلاف سنتهای قاجاری خانوادش حاضرب ازدواج باپسری ک به اصطلاح اونابازمانده خانواده ی قاجاریشون بوده نمیشه وبرای ادامه تحصیل به مالزی میره.مامان وبابام عاشق همدیگه بودن بعدازاتمام تحصیل مادرم اوناباهم ازدواج میکنن مادرجون تامدتی به اونااجازه ورودبه خونشوندادولی خانواده مادرم به رغم اینک مادرم تک دخترخانواده بودمجبورب پذیرش این موضوع شدن.مامان وبابام عاشقانه همدیگرودوست داشتن وزندگی آرومی داشتن.بعدازپنج سال سال مادرم درسن۲۹سالگی درحالی که خودشوپدرم ازداشتن بچه ناامیدشده بودن باردارمیشه وبه گفته خودش بهترین هدیه های زنگیش یعنی من نازنین اعتمادی وخواهرم نفس پابه دنیای عاشقانه اونامیزاریم مامان میگه باباخیلی شماهارودوست داشت عاشقتون بود.بابه دنیااومدن من ونفس مامان ازتنهایی درمیادومادرجون دلش به رحم میادوبعدازدوسال باپدرومادرم تجدیدرابطه میکنه.مااولین وتنهادوقلوهای دخترخانواده اعتمادیهابودیم.من ونفس اصلاشبیه هم نیستیم یعنی میشه گفت دوقلوهای غیرهمسان هستیم من خیلی شبیه بابامم پوستی سفیدباچشمانی سبزوموهای کهربایی ولی نفس برعکس من چشمان آبی به رنگ دریاوموهای طلاییشوازمادرم به ارث برده.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی