دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود رمان روزهای سرد برفی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دانلود رمان روزهای سرد برفی با فرمت apk, epub, jar, pdf

.

خلاصه رمان:خواب با قدرت خواندن ادامه بیت را از چشمم ربود و با مهارت دست در یقه ام انداخت و گردن باریک و ضعیفم را به زیر پنجه های قوی اش فشرد. بگونه ای که صدای تق مهره های گردنم را شنیدم و دردی که مثل صاعقه در سر و گردانم پیچید هشداری بود که بفهمم با حریفی نیرومند روبرو هستم. و علی رغم میلم باید بازی را به او واگذار کنم و مغلوبش شوم کتاب را برهم گذاشتم . از پشت میز تحریر کهنه، ارث رسیده از پدر زیر چشمی نگاهی اجمالی به اتاق انداختم.

.

رمان روزهای سرد برفی

رمان روزهای سرد برفی

.

قسمتی از رمان:

بوی فتیله سوخته بخاری بینی ام را آزارد. بسختی از روی صندلی بلند شدم که صدای جیر جیرش بلند شد. سلانه، سلانه، از اتاق بیرون آمدم. روی پله سیمانی سرد که مرا به طبقه بالا و اتاق خواب می رساند پا نگذاشته بودم که چشم نیمه بازم به حیاط و دانه های سفید برف افتاد که آرام و سبک فرو می افتاد. در برابر برف پایم از رفتن باز ایستاد . دوست داشتن توان آن را داشتم که می ایستادم و نگاه می کردم اما حریف با فشار دیگری بر گردن وادارم نمود دیده از این منظره بدیع برگیرم و با خود رویای شب برفی را همراه کنم. با کمک نرده بالا می رفتم و در ذهن تعداد پله ها را شماره می کردم، یک، دو، سه، پایم پله چهارم را لمس نکرده بود که صدای زنگ در حیاط بگوشم رسید. گوش تیز کردم صدایی نبود. فکر کردم اشتباه کرده و دچار وهم شده ام. پایم که پله را لمس کرد بار دیگر صدای زنگ آمد. نخیر اشتباهی در کار نبود و براستی کسی در پشت در ایستاده بود. در آن لحظه مسافت راهرو تا حیاط و در خانه بعید بنظرم آمد. حال رفتن و در گشودن را نداشتم، خواستم بی اعتنا خود را به نشنیدن بزنم که شعر نیما مرا به جای میخکوب کرد،
آی آدمها که بر ساحل نشسته و خندانید
یک نفر در آی دارد می سپارد جان
به جای یک غریق، کسی در زیر بارش برف ایستاده بود و چشم به گشوده شدن در داشت . وجدان به خواب نرفته نهیبم زد و وادارم نمود تا تمام قوایم را متمرکز کنم و با صدای نسبتا بلند بگویم، کیه؟
جز صدای خودم که در هال پیچید صدایی نشنیدم. از آن فاصل بعید بود که کسی صدایم را بشنود. در هال را باز کردم و چشمم به مقدار برف باریده افتاد. سطح حیاط کاملاً سفیدپوش بود، گویی ساعتهای مدید بود که می بارید. با امید اینکه فرد منتظر ناامید شده و رفته باشد تکرار کردم که کیه؟ اما او گویی بیشتر از من گوش خوابانده بود تا صدایی را بشنود. بلافاصله گفت:
لطفا باز کنید. غریبه نیستم. مالکان همسایه تان هستم.