دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : شهر آشوب

نویسنده : ((fatemeh ashkoo)) و مهلا.پ کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۹۳

خلاصه داستان :

دو قطب تو این داستان نقش آفرینی میکنن : قطب منفی: دختری به نام رها، که رها شده، از اجتماع، از خوب بودن، از آدم بودن، هیچی براش مهم نیست، به هرچی میخواسته رسیده، پول، خوشگلی، شهرت، زندگی اما… یه جورایی خوشحال نیست و هرکاری میکنه به این هدفش نمیرسه تا اینکه… قطب مثبت: مردی به اسم سامان ( سام)، دندانپزشک، بسیار خوش اخلاق و البته مومن، با عقاید ِ مذهبی خاص خودش… تو دنیایی زندگی میکنه که جایی برای ِ رهای ِ داستان نداره اما …


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از ((fatemeh ashkoo)) و مهلا.پ عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

_ فدای گونه های چال افتادت برم.. آروم راه برو وزنت زیاد شده، پاهاتم ورم داره… نکن منو اینقدر اذیت….
در حالی که با یه دستش، کمرِ به نطفه بسته شو ماساژ میداد، با چشمهای ِ سبزش به صورتم زل زد، نگاهش مثل روز ِ اول رنگ ِ عشق میداد، و منو، شوهرش رو، عشقش رو دیوونه م میکرد…
_ اینقد منو لوس نکن سام…
دست ِ خودم نبود، عاشقش بودم، دیوونه ش بود، عمرم بود، تموم ِ زندگیم…
_ لوست میکنم، مال خودمی، زن ِ خودمی، آسون به دستت نیاوردم که آسون از دستت بدم که … خانومی ِ منی تو…
خندید…
طوری زیبا میخندید که ردیف ِ دندونهای ِ خوش ترکیبش پهنای ِ دهنشو قاب میگرفت…
_ آرامه من آروم راه برو جان ِ سام.. میخوای نرم مطب؟
از حرص موهاشو چنگ زد….
_ میری یا بیرونت کنم؟
خندیدم… از عشق، از شور، از هرچی که خدا بهم هدیه داده بود…
سره جالباسی ایستاد…
ماکسی ِ سفید خیلی بهش میومد، این ماه های ِ آخر حسابی چاقش کرده بود…
جا یقه ای ِ کتِ طوسی رنگمو با دستهای مادرانه ش غبار کشی کرد، بهم نزدیک شد…. دسته ی ِ کتمو به طرف دستم گرفت.. میخواستم از دستش بگیرم اما یاده قولی که شب عروسی بهش دادم افتادم…
اینکه نباید تو کارهای خاصش دخالت کنم…

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی