دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : زندگی معمولی

نویسنده : martany کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۱٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۵۳

خلاصه داستان :

بابک جاری، پسری از یک خانواده سنتی ایرانی، یک زندگی معمولی در کنار خانواده اش دارد. هر روز به محل کارش می رود، با دوستانش رفت و آمد می کند و بعد از مدتی هم تصمیم می گیرد ازدواج کند. ولی باز شدن پای دختری به نام شایسته عنایت تمام موقعیت های زندگیش را متزلزل می کند و از او فرد دیگری می سازد.


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از martany عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

صبحانمو با عجله می خورم. انگار خدا این یه وعده غذا رو گذاشته تا همیشه با عجله خورده بشه. بازم مجبورم تاکسی بگیرم، هر چی پس انداز می کنم مجبورم پول تاکسی بدم. خب یکی نیست بگه پسر صبح یه کم زودتر بیدار شو!
تا به دفتر برسم، صد بار باهام تماس گرفتن. برای من که کاری نیست، معمولا تو ماه یکی دو نفر پیدا بشن که بخوان سفر اروپا برن ولی از وقتی همکارمون برای زایمان مرخصی گرفته، مجبور شدم مسئول بخش ترکیه هم بشم و این همه تماس یعنی یه مشتری دست به نقد منتظره.
به هر بدبختی بود خودمو با نیم ساعت تاخیر رسوندم. بعد از اینکه چشمام تونست خون لازم برای دیدن رو به دست بیاره (چون همه خونی که از قلبم پمپاژ می شد مستقیما به پاهام می رفت تا تندتر حرکت کنن) جای همکار سابق یه خانوم دیگه دیدم. به قدری خوشحال شدم که داشتم بال در میوردم. رفتم جلو وسلام کردم: “من بابک جاری هستم. این مدت که این پست خالی بود کاراشو من انجام می دادم اگه کمکی خواستین بگین، خوشحال می شم.”
دختره بی شعور فقط سرشو تکون داد و سلام کرد و مشغول مرتب کردن فایلا شد. خب بنده خدا من یه ساعت تو دوی ماراتن بودم که به تو کار یاد بدم اون وقت مثه بز سرتو میندازی پایین.
روی صندلی کناری نشستم. اساسی رفتم تو نخ کاراش. بالاخره یه آتویی دست من می ده که حالشو بگیرم و بهش حالی کنم هنوز کار بلد نیست.
سر ساعت میاد. کاراشو می کنه. بدون حتی پنج دقیقه تاخیر دفترو ترک می کنه. انگار خودش ساعته. با کسی حرفی نمی زنه. فقط وقتایی که مشتری داره یه لبخند کمرنگ محض فراری ندادن طرف می زنه. به خاطر اینکه مسئول تور ترکیه است اکثرا سرش شلوغه. مردم ما هم ایرانو ندیده پا می شن می رن ترکیه، یکی نیست بگه آخه آدم حسابی حیف کشورت نیست، همه آرزوشونه یه بار بیان ایران اونوقت یه ایرانی که هنوز شیرازم ندیده پا می شه می ره ترکیه.

  • ۹۴/۰۳/۲۴
  • mihandl aghili

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی