دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : رنگین کمان بی رنگ

نویسنده : bahsin (بهاره.غ) کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۱٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۶۴

خلاصه داستان :

دختر و پسری قصد دارند از کشور خارج بشن تا بتونن رویاهای خودشون رو به حقیقت تبدیل کنن. رویاهایی که توی ایران نمیشه به اونها رسید. مخصوصاً رویای دختر داستان! این دو نفر هیچ پولی نداشتن و هرکدوم گذشته ی رمز آلودی داشتند. گذشته ای که باعث شده بود، اون ها با هم زندگی کنند. نه مثل همه ی همخونه های رمان های دیگه. این دو بخاطر بی پولی و گذشته شون، و همچنین آینده شون داشتند باهم زندگی می کردند. چون پولی در بساط نداشتن و خیلی زود هم میخواستن از کشور خارج بشن، تصمیم به دزدی می گیرن. چرا دزدی؟ چون ممکن بود سنشون بره بالا و نتونن هیچ وقت به آرزوهاشون برسن؛ یا حداقل خودشون این فکرو می کردن. نمیخواستن… اما عاشق هم شدن و هر کدوم رفتند یه کشوری و …


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از bahsin (بهاره.غ) عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

وینا:
از این همه تاریکی می ترسم… از این همه سیاهی! اما تصمیم خودم رو گرفته بودم. من باید می رفتم… باید دور می شدم تا به آرزوهام رنگ بدم. اونجا مثل رنگین کمون رنگارنگه. اونجا آرزوهام به حقیقت تبدیل میشه. اونجا همونی میشم که سالهاست دلم میخواد بشم. من اونجا یه آدم دیگه میشم. شناخته شده و مشهور میشم. با هدف رنگین… به این کار ننگین دست میزنم! اون هم همراهمه. اون هم یه هدف داره. هدف هامون با هم فرق داره. اما راه رسیدن به هدفمون یکیه. من و اون یه راه رو واسه رسیدن به هدف های متفاوتمون انتخاب کردیم. هدف من؛ دنیای رنگارنگ بود و هدف اون؛ دنیای سرد و بی روح. درست برعکس خودمون! من کدر و بی روحم و اون پر از رنگ و نشاط. من سرد و اون گرم… من غمگین و اون شاد… من اسمم رنگارنگِ و اون سوشا. من وینا هستم و اون نجات دهنده ی من از این دنیای بی شادی!
شب بود. جلوی قصر معاون شرکت نگه داشت. با استفاده از گوشی اش، دوربین های توی قصر رو هک کرده بود و زده بود کلاً درب و داغونشون کرده بود. به من نگاه کرد اخماش رفت تو هم. منم داشتم به چشمای قهوه ای و کشیده اش نگاه می کردم و تو دلم قربون صدقه اش می رفتم. دستمو روی زخم قدیمی روی گونه اش کشیدم و گفتم: سوشا من میترسم. اگر این دفعه گیر بیفتیم چی؟
سوشا لبخند زد و دستمو توی دستش گرفت و بوسید. به چشمام نگاه کرد و گفت: نترس وینا… نترس. گیر نمیفتیم.
بِهِم نگاه می کرد و پلک نمیزد. لحنش اونقدر آرامش بخش بود که ترس و نگرانی رو از دلم دور می کرد… مثل همیشه! مثل همیشه مهربون بود و آرامش بخش. آرامش پیدا کرده بودم… آرامش محض. لبخند زدم و دستمو از دستش بیرون کشیدم و بردم داخل ساک مخصوص مشکی رنگ.

  • ۹۴/۰۳/۲۴
  • mihandl aghili

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی