دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : جنون به خاطر چشمانت

نویسنده : parya a کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۱۱

خلاصه داستان :

در مورد یه پسره ۱۹ ساله مهربون به اسم میلاده که از همه ی دنیا یه برادر و یه خواهر داره. حاضره جونش رو براشون بده. کاری براشون میکنه که شاید از نظر بقیه دیوونگی باشه ولی اون انجامش میده.
از اون طرف در مورد یه زنه ، یه زن که تنهاس. جنون داره و میخواد از همه انتقام بگیره. همچنین از میلاد. ولی چرا میخواد از میلاد انتقام بگیره؟ چطور اینکارو میکنه؟


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از parya a عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

نمیتونستم چشم از روبروم بردارم.این صحنه خیلی برام دردناک بود ولی انگار مغزم قفل کرده بود و نمیتونست واکنش نشون بده.الان باید چی کار میکردم؟دیدن اسلحه ی روی شقیقش دلمو برای هزارمین بار تو دقیقه لرزوند.تو چشای مشکیش که رگه های سرخی توش داشت نگاه کردم.صدای نفسای پر حرص و عصبانیتش تو اون خرابه تنها صدایی بود که میومد.ای کاش مثل چند دقیقه ی قبل اسلحه رو به طرف من گرفته بود و میخواست منو بکشه.لعنتی خوب میدونست چیکار کنه تا عذاب بکشم.چیکار کنه تا آخر عمرم فراموش نکنم.نقطه ضعفمو خوب میدونست.معلوم بود تو حال خودش نیست.
_هر بلایی سر من بیاد.هر اتفاقی که بیوفته.مقصرش فقط توئی.فقط تو.
یه قدم به سمتش برداشتم.دومین قدمم میخواستم بردارم که صدای گلن گدن اسلحه بلند شد.حالا آماده ی تیر اندازی بود.دستمو آوردم بالا.باید یه جوری آرومش میکردم.ولی خودم هنوز تو شوک بودم.تو شوک حرفایی که بهم زده بود.سخت بود هضم حرفاش و بعد این اتفاق.سخت بود.تنها کلمه ای که از دهنم در اومد این بود.
_آروم باش.
پوزخندی روی لبای سفیدش نشست.ولی این پوزخند رنگش با وقتای دیگه فرق داشت.رنگ مرگ میداد.و من از همین میترسیدم.تو این موقعیت تنها احساسی که به شخص روبروم که واقعا دیوونه شده بود داشتم ترحم بود.تنها احساسی که میشه به یه دیوونه داشت ترحم و دلسوزیه.به اندازه ی کافی از حرفایی که بهم گفته بود شوکه بودم.دیگه تحمل اینو نداشتم که جلوی چشام جون بده.من نمی تونستم جون دادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص با من خیلی بد کرده باشه.حتی اگه خانوادمو ازم گرفته باشه.خوب میدونست چه جور زندگی رو تا آخر عمر به من زهر کنه.میتونست هر وقت و هرجا خودشو بکشه.حداقل عذابش کمتر از این بود که جلوی چشام جون بده.باورم نمیشه زن روبروم،زنی که همیشه درش غرور حرف اولو می زد،گریه کنه.قطره اشکی که از گوشه ی چشمش پایین افتاد،اوج درموندگی شو نشون میداد.برام خیلی سخت بود تو این موقعیت ببینمش.درسته از حرفایی که بهم زده بود تو شوکم ولی این دلیل نمیشه کاری نکنم.دلیل نمیشه کاری نکنم و بعدها حسرت این لحظه رو داشته باشم که چرا کاری براش نکردم؟شاید اگه کاری میکردم اون جلوی چشام نمیمرد.چشماشو بست.برای اونم مرگ سخت بود.برای همه سخته.شاید فکرشو نمیکرد آخر کارش به اینجا بکشه.باید کاری میکردم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به سمتش برم و سعی کنم اسلحه رو ازش بگیرم.همین کارم کردم.دستشو گرفتم.شوکه شد.چشماشو باز کرد.سعی کرد دستشو از تو دستم در بیاره.منم تلاش میکردم اسلحه رو ازش بگیرم.با هم درگیر بودیم.نمیزاشتم به خواستش برسه.نمیزاشتم با این کارش تا آخر عمر منو دچار عذاب وجدان کنه.اسلحه ای که تو دست یه دیوونه باشه واقعا خطرناکه.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی