دانلود رمان

مرجع رمان

پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نام رمان : انتخاب رویا

نویسنده : رویـــا رضــوی کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۷۰

خلاصه داستان :

انتخاب رویا درباره ی دختریه که بین انتخاب ادامه تحصیل و انتخاب ازدواج ، ازدواج رو انتخاب میکنه .
اما آیا این انتخاب رویا درست از آب در میاد ؟ از اونجا که ازدواج یه هندونه ی سر بسته است و هر زندگی مشترکی در ابتدا با پستی بلندی های زیادی مواجه میشه … رویا تو این زندگی مشترک به چالش کشیده میشه و …


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از رویـــا رضــوی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

پشت پنجره ی نسبتا بزرگ اتاقم ایستادم و به رفت و آمد ماشینها و آدمها خیره موندم . به تک تک آدمهایی که رد میشدن زل می زدم تا بفهمم چی تو ذهنشون میگذره . اما مگه من بلد بودم ذهن آدما رو بخونم ؟ خدایا تو واقعا بزرگی که میتونی در آن واحد هشت میلیارد آدم رو ببینی و بفهمی ! ذهنم این روزها بیشتر از توانش درگیره و مشوش شده ، با اینکه توضیحات پدر و مادرم تا حدود خیلی زیادی باعث شد قانع بشم اما باز هم باورش برام سخته . می دونم یه چیزایی تو گذشته ی پدر و مادرم بوده و خودم تا یه سنی شاهد بودم که باعث شد بیاییم تو این شهر غریب زندگی کنیم . مادرم که تکلیفش معلوم بود ، اما دلایل پدرمو تازه بعد از این همه سال که داشتم برای آینده ام نقشه می کشیدم باید می شنیدم . فعلا که نیومده خونه و مامان هم این طور که بوش میاد معلومه مشغول درست کردن شام شده . موندم بعد از حرف های بابا می تونم به موندن قانع بشم ؟ اصلا موندن جای خود ، ازدواج چی ؟ نفس عمیقی می کشم و سعی می کنم به چیزی فکر نکنم تا با فراغ بال به حرف هاشون گوش کنم . الان دو ماهه که لیسانس گرفتم و اونا حتی برای اینکه بهتر تن به خواستشون بدم یه ماشین هم بهم رشوه داده بودن . هر چند از سه سال پیش ماشین داشتم اما بعد از اتمام دانشگاهم دویست و شیش آلبالویی جاشو با یه تویوتا یاریس سفید عوض کرده بود . هفت تا خواستگار رو پشت سر گذاشته بودم . پوزخند روی لبام جا خوش کرد “هفت خان رستم”! … از هیچ کدوم خوشم نیومده بود هر چند اونام چندان از من خوششون نمی اومد و آخرش نفهمیدم اینا چه مرگشون بود . خوبیش این بود تا می گفتم نه نمی خوام ، بلافاصله بی چک و چونه جوابم را می گذاشتند کف دست خواستگار . اما این یکی … این یکی رو بابا خیلی روش حساب باز کرده بود و بیشتر از صد بار تاکید کرده بود که اینا دیگه مثل خواستگارای قبلی نیستن . همین موضوع هم منو بیشتر نگران می کرد . با صدای موبایل به خودم اومدم . مرجان بود . دخترخاله ام که میشد گفت صمیمی ترین دوستمم بود .
- دلم خیلی گرفته مرجان . قراره پنج شنبه بیان .
- حالا این یکی اسمش چی هست ؟
آه بی صدایی کشیدم .
- آرسام !

نظرات (۲)

از چرت ترین رمانهایی که خوندم🤨🤨🤨

خیلی عالی و زیبا بود...من سه سال پیش خوندمش الان دوباره خوندمش بس دوسش دارم

 

 

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی